Արդյոք թուրքերը լեզվով սիրո եւ այն տարածվել.
فردی قومگرا به نام رضا براهنی ادعا میکند:
«Մի հազար տարի եւ մի հազար տարի թագավորում թուրքերի Իրանի Պարսից գրականության արտադրվել շարունակաբար»:.
Նախ, խոշոր տարածքներում հող իրանական թուրքերը Zdayydnd մշակույթի եւ նրա լեզվով թուրքական. مانند سغد و خوارزم و بخشهایی از خراسان بزرگ و آذربایجان و آران و شروان که مردمان ایرانیزبان و پارسیزبان در آن دوران داشتند. دوم شکوفایی ادبیات پارسی با صفاریان و سامانیان آغاز میشود و آغازش آن هیچ نوع وابستگی به ترکان ندارد. اما در رابطه با سلسلههای ترک پرسشی بر می آید که چرا آنها ادبیات خودشان را تولید نکردند؟ آیا آنها خودستیز بودند که به سوی ادبیات بیگانگان بروند؟ آیا هیچ قومی ادبیات خودش را از ادبیات دیگران پست تر میشمارد؟ چرا سلجوقیان حتی ابیات شاهنامه را بر دیوار قونیه حک کردند؟ پاسخی بجز این نیست که زبان ترکان بیابانگرد و مهاجم و غیر ایرانی حاکم بر سرنوشت ایران و ایرانیان – دست کم تا مدت چند قرن -از حد زبان محاوره تجاوز نمی کره است. برای نمونه ترکان غزنوی که حتی یک اثر ترکی باقی نگذاشتند صاحب زبان و ادب و فرهنگی نبوند که آن را در مناطق فرمانروایی خود به طور زبان اداری و ادبی بکار ببرند.
در رابطه با زبان پارسی و ترکان یک نوشتار دلپذیر و فراگیر به نام “Պարսկական եւ թյուրքական պետությունները” به قلم دکتر جلال متینی در اینجا درج شده است:
http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/persianmain.htm
بقول یکی از دوستان: این فاتحان ترک وقتی پس از کشورگشایی نوبت به کشورداری میرسید هیچ هنر و تجربهای نداشتند و به همین دلیل مجبور میشدند برای برپا نگه داشتن فرمانروایی خود دست به دامان همان ایرانیانی شوند که در زمان جنگ و قدرتگیری، آنان را از دم تیغ بیدریغ گذرانده بودند و شهرها و خانهها و مسجدها و مدرسهها و کتابخانههاشان را سوزانده و ویران کرده بودند. وزیران و کارگزاران ایرانی برایشان حکومت را بگردانند. حتا نسل دوم یا سوم بیشتر این حاکمان ترک با فرهنگ ایرانی بزرگ میشدند. این فرزندان نامهای ایرانی و اسلامی داشتند و به زبان پارسی سخن میگفتند و آموزگاران ایرانی آن را تربیت میکردند. آنگاه پس از مدتی شهرنشینی همان حاکمان ویرانگران و فرزندانشان میشدند حامیان هنر و ادب و کتابخانه و مدرسه میساختند و … کسانی مانند سلطان مسعود غزنوی پسر محمود، ملکشاه سلجوقی، شاهرخ پسر تیمور نمونههای بسیار معروف این وضع هستند. باید پرسید اگر خواجه بونصرمشکان و ابوالفضل بیهقی و خواجه نظامالملک توسی و خیام نیشاپوری و دیگران نبودند این حکومت ترکان چند سال دوام میآورد؟ حتا سلجوقیان روم (آناتولی) هم – که در ظاهر از ایران جدا بودند – زیر نفوذ فرهنگ ایران بودند و نامهای شاهان کیانی را برخود مینهادند مانند سلطان کیقباد! و وزیران ایرانی داشتند مانند معینالدین پروانه که همزمان با مولانا جلالالدین بلخی در قونیه بر سر کار بود. (البته حضور ایرانیان در آن زمان در قونیه و دیاربکر و شهرهای دیگر آناتولی را نباید فراموش کرد.)
بنابراین هیچ کس نمیتواند ادعا کند که سلسلههایی مانند سلجوقیان یا غزنویان دارای “هویت ترکی” بودند زیرا اینها حتی نسبنامه خود را تغییر دادند تا خود به ساسانیان برسانند و همه جا فرهنگ ایرانی را پذیرفتند. وزیران آنها اغلب ایرانی بودند. بنابراین پانترکیستها نمیتوانند این سلسلهها را بجز از لحاظ تبار پدی ترک بشمرند. وگرنه اینها از لحاظ فرهنگ همگی ایرانی و پارسیزبان شده بودند و زبان رسمی این سلسلهها نیز پارسی بود. خلاصه زبان ترکی سلجوقیان و غزنویان یک زبان ادبی نبوده است و آنها بر یک کشور ایرانی حاکم بودند و اغلب درباریان آنها نیز ایرانی بودند، و آنها نیز هیچ آگاهی چندانی از هویت قومی خود نداشتند، و ناچار تسلیم فرهنگ ایران شدند. هیچ سندی وجود ندارد که آنها خودآگاهانه زبان فارسی را رسمی کردند بلکه زبان فارسی زبان رسمی پس از سامانیان ماند زیرا قلمرو ایران ایرانیزبان بودند (نه ترک) و درباریان و وزیران و مستوفیان و منشیان که گردانندگان اصلی حکومت بودند اغلب ایرانی بودند. بنابراین “لطف سلاسل ترک به زبان فارسی” یک دروغ است و انها گزینشی بجز فارسی نداشتند (یعنی زبان ترکی آن دوران در حدی نبود که به عنوان یک زبان ادبی و دیوان و غیره بکار رفته شود و فرهنگ شهرنشینی هنوز میان ترکان مهاجم به ایران رواج نداشت). آنچه واقعیت دارد آنست که این سلاسل چارهای بجز زبان پارسی نداشتند: یک) اکثریت فلات ایران همان ایرانیتبار بودند. دو) این سلسلهها خود ایرانی شدند زیرا آگاهی چندانی از هویت قومی خود نداشتند. آموزگاران همین پادشاهان همه ایرانی بودند. سه) وزیران و منشیان و مستوفیان و گردانندگان این حکومتها اغلب ایرانی بودند.
خوب می باشد